تاریخ انتشار : پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403 - 19:20
کد خبر : 127241

به یاد عباس معروفی؛

سمفونی زندگی آقای نویسنده

سمفونی زندگی آقای نویسنده
امروز 27 اردیبهشت ماه، زادروز یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی، عباس معروفی است.

اختصاصی جارستان: عباس معروفی ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۳۶، در بازارچه نایب‌السطنه از محلات مجاور بازار تهران در جنوب شهر پایتخت، چشم به جهان گشود.

خانواده معروفی از بازاریان قدیمی و صاحب‌نام منطقه بودند؛ اما پسر خانواده مسیری متفاوت از خانواده‌اش را پیش می‌گیرد. عباس معروفی با اتکا به خیال‌پردازی و استمرار بر نوشتن به ادبیات و نویسندگی رو می‌آورد.

او در مصاحبه با وبگاه کتابخونه مجازی گفته است: «فهمیدم که اگر تمام ثروت پدرم را به من بدهند با یک دقیقه خیال‌های خودم عوض نمی‌کنم. نجاری و طلاسازی و عطاری یاد گرفتم. گرسنگی کشیدم. مرد شدم.

از چهارده سالگی شروع کردم به رونویسی داستان‌های آنتون چخوف. نگاه انسانی و در ضمن انتقادی چخوف به جامعه را دوست داشتم. سه سال داستان‌های چخوف را رونویسی می‌کردم تا یواش یواش یاد بگیرم که گاهی چیزی را تغییر دهم. اسم شهری را عوض کنم. آدمی تازه به داستان بیاورم، حادثه‌ای بسازم و بعد در یک فضای عجیب دست و پا بزنم. آنجاها بود که پخته شدم، اما تجربه نداشتم، معلم نداشتم».

او پیش از انقلاب با دیپلم ریاضی به سربازی رفت و پس از پیروزی انقلاب، معروفی در رشته ادبیات دراماتیک دانشکده هنرهای زیبای تهران پذیرفته شد.

عباس معروفی اولین مجموعه‌ داستانش را با عنوان «روبه‌روی آفتاب» با تیراژ ده‌هزار نسخه‌ از سوی انتشارات «انجام کتاب» در سال ۱۳۵۹ منتشر کرد. دیپلم ریاضی گرفت. پیش از انقلاب به سربازی رفت و پس از انقلاب در رشته‌ی ادبیات دراماتیک دانشکده‌ی هنرهای زیبای تهران قبول شد.

 

خلق سمفونی مردگان؛ شاهکار ادبیات مدرن ایران

 

در سال ۱۳۶۸ عباس معروفی، نه تنها معروف‌ترین اثر خود، بلکه یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی ایران در جهان را نوشت. «سمفونی مردگان» در سال ۲۰۰۱ میلادی از سوی بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ تقدیر و برنده جایزه این بنیاد شد.

هفته‌نامه دی ولت سویس نیز درخصوص این رمان نوشته است: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است.»

شیوایی در روایت، تخیل شگرف، شخصیت‌پردازی عمیق و توجه به جزئیات سرشار از جمله نکاتی است که منتقدان را به ستایش این اثر هنری واداشت و جایگاهی برجسته برای عباس معروفی در ادبیات مدرن ایران به ارمغان آورد. او برای نگارش «سمفونی مردگان» ۵ سال وقت گذاشته بود و به هنگام انتشار آن، ۳۲ سال داشت.

منتقدان زیادی زوایای مختلف کتاب را بررسی کرده‌ و نقاط ضعف و قوت آن را نشان داده‌اند. یکی از جالب به توجه‌ترین نمونه‌های گفته شده درخصوص این کتاب، این است که تک‌گفتار درونی آیدین (سوجی) در فصل (موومان چهارم) رمان از فصل اول رمان معروف ویلیام فاکنر، یعنی «خشم و هیاهو» تأثیر گرفته است که یک روز از زندگی ذهنی بنجی، مردی سی و ساله اما عقب مانده را بازگو می‌کند.

پس از «سمفونی مردگان»، عباس معروفی جنبه‌های دیگری از هنر نویسندگی و داستان‌پردازی خودش را به نمایش گذاشت؛ او آثاری از جمله: سال بلوا (۱۳۷۱)، پیکر فرهاد (۱۳۸۱)، فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)، ذوب شده (۱۳۸۸)، تماما مخصوص (۱۳۸۹)، نام تمام مردگان یحیاست (۱۳۹۷) و… را از خود به یادگار گذاشت.

 

تاسیس مجله ادبی گردون و همکاری با بزرگان ادبیات ایران

 

پاییز ۱۳۶۹ بود که عباس معروفی، مجله‌ ادبی گردون را بنا کرد. شخصیت‌های برجسته ادبی همچون هوشنگ گلشیری، سیمین بهبهانی، محمد مختاری، احمد شاملو، سپانلو، سیمین دانشور، حمید مصدق، نصرت رحمانی، پرویز کلانتری، پری صابری و… با این مجله هنری همکاری مداوم داشتند.

مجله گردون پس از کش‌وقوس‌های فراوان در سال ۱۳۷۴، توقیف شد. چند ماه پس از این اتفاق عباس معروفی نیز ناچار به ترک وطن و اقامت در آلمان شد. او مدتی در یک هتل به‌عنوان مدیر شبانه در واندلیتز (شهری کوچک در ۵۰ کیلومتری شرق برلین) مشغول به کار شد.

 

در سال ۱۳۸۱ شمسی، عباس معروفی بیمار شد. از نوشتن دور شد و به همین دلیل افسردگی گرفت و از هتل نیز اخراج شد. «نشر گردون» را همان سال بار دیگر تأسیس کرد و «خانه‌ی هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین راه‌اندازی کرد و به برگزاری کلاس‌های داستان‌نویسی‌ در آنجا مشغول شد.

عباس معروفی به نقل از سیمین دانشور گفته است: «سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک وقت معروفی!» و من غصه خوردم». او در اوایل سال ۱۳۹۹ از ابتلای خود به سرطان لنفاوی خبر داد.

 

«می‌خواهم زنده بمانم»

 

عباس معروفی در بخشی از وصف حال خودش از جنگ نابرابر با سرطان می‌گوید: «سرطان ویرانگرست و بدتر از آن جراحی‌هاش که بخش‌هایی از بدنت را بردارند، دور بریزند. یک تکه استخوان ساقم را گذاشته‌اند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته تکه‌ای از ماهیچه رانم پیوند زده‌اند، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کرده‌اند، دندان‌هام و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمه‌ام بیرون کشیدند. می‌خواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را به‌هوش نگه دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم. می‌خواهم زنده بمانم گرچه کم‌کار شده‌ام. نمی‌توانم شبی چهار ساعت یک نفس بنویسم. ولی با ورزش به خانه هدایت می‌روم، کتاب چاپ می‌کنم، می‌خوانم، می‌نویسم، کار می‌کنم.»

 

او سرانجام در سن ۶۵ سالگی در ۱۰ شهریور ماه ۱۴۰۱ درگذشت.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.